تنهایی
عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد ! میخوام کمی با یک شاعر شوخی کنیم رومی از پایه فرو ریخت .... رفت در ظلمت شب ....
اگر من جای او بودم .
همان یک لحظه اول، که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی، به روعجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که در همسایه صدها گرسنه
چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم
نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ، بر لب پیمانه میکردم .
ی یکدگر، ویرانه میکردم عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که می دیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامه رنگین
زمین و آسمان را واژگون مستانه میکردم
اگر من جای او بودم
نه طاعت میپذیرفتم
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده
پاره پاره در کف زاهد نمایان ، سبحه صد دانه میکردم
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو، آواره و دیوانه میکردم
اگر من جای او بودم
بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان
سراپای وجود بی وفا معشوق را، پروانه میکردم
اگر من جای او بودم
بعرش کبریایی، با همه صبر خدایی
تا که میدیدم عزیز نابجایی، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد
گردش این چرخ را وارونه ، بی صبرانه میکردم
اگر من جای او بودم
که میدیدم مشوش عارف و عامی
ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش
بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری
در این دنیای پر افسانه میکردم
چرا من جای او باشم
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و
تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد
وگرنه من بجای او چو بودم
یکنفس کی عادلانه سازشی ، با جاهل و فرزانه میکردم
از استاد رحیم معینی کرمانشاهی
پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند.
سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند .
پسر اول گفت: درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده.
پسر دوم گفت: نه.. درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.
پسر سوم گفت: نه.. درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین.. و باشکوهترین صحنه ای بود که تابه امروز دیده ام.
پسر چهارم گفت: نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها.. پر از زندگی و زایش!
مرد لبخندی زد و گفت: همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمیتوانید درباره یک درخت یا یک انسان براساس یک فصل قضاوت کنید: همه حاصل انچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان برمی آید فقط در انتها نمایان میشود، وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند!
اگر در ” زمستان” تسلیم شوید، امید شکوفایی ” بهار” ، زیبایی “تابستان” و باروری “پاییز” را از کف داده اید!
مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصلهای دیگر را نابود کند!
زندگی را فقط با فصلهای دشوارش نبین ؛
در راههای سخت پایداری کن: لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند!
«خدا کند بن بست نباشد.» این را گفت و به سوی انتهای کوچه شروع به دویدن کرد. پلیس نیز پیش خود گفت:
«خدا کند بن بست باشد.» با این امید به دنبال مجرم دوید. در انتهای کوچه، کوچه ای دیگر به سمت چپ گشوده بود. مجرم با همان امید «بن بست نبودن» و پلیس نیز با امید «بن بست بودن» هر دو به دویدن ادامه دادند.
در سر پیچ نهم مجرم با همین امید باز شروع به دویدن کرد؛ اما وقتی به انتهای کوچه رسید، با تعجب دید کوچه بن بست است. ناگزیر خود را برای تسلیم آماده کرد. ولی هرچه منتظر شد. خبری از پلیس نشد. زیرا پلیس در ابتدای پیچ نهم نومید شده و باز گشته بود!!
در هر کشاکش پیروزی نهایی از آن حریفی است که یک لحظه بیشتر مقاومت کند.
توی این تایپیک فقط شعرهای گریه اور نوشته
حالا کمی لبخند
عشق آنلاین.....
بی تو آنلاین شبی باز از آن روم گذشتم ...
همه تن چشم شدم دنبال آیدی تو گشتم ....
شوق دیدار تو لبریز شد از کیس وجودم ....
شدم آن یوزر دیوانه که بودم ....
وسط صفحه دسکتاپ ....
روم یاد تو درخشید ....
دینگ صد پنجره پیچید ...
شکلکی زرد بخندید ....
یادم آمد که شبی با هم از آن چت گذشتیم ...
روم گشودیم ....
و در آن پی ام دلخواسته گشتیم ...
لحظه ای بی خط و پیغام نشستیم ....
تو و یاهو و دینگ و دنگ .....
همه دلداده به یک تالک بدآهنگ ....
ویندوز و هارد و مادربرد ....
دیوونه دست برآورده به کیبرد.....
تو همه راز جهان ریخته در طرز سلام....
من به دنبال معنای کلام ....
یادم آمد که به من گفتی از این عشق حذر کن ....
لحظه ای چند بر این روم نظر کن ....
چت آیینه عشق گذران است ....
تو که امروز نگاهت به ایمیلی نگران است ....
باش که فردا پی امت با دگران است ....
تا فراموش کنی چندی از این روم لاگ اوت کن ....
باز گفتم حذر از چت ندانم ....
ترک چت کردن هرگز نتوانم نتوانم....
روز اول که ایمیلم به تمنای تو پر زد...
مثل اسپم تو اینباکس تو نشستم ....
تو دلیت کردی ولی من نرمیدم نه گسستم ...
باز گفتم که تو یک هکر و من یوزر مستم ...
تا به دام تو درافتم روتو مرا هک بنمودی نرمیدم نگسستم
هکری ایگنور تلخی زد و بگریخت....
هارد بر مهر تو خندید پی سی از عشق تو هنگید
آن شب و شب های دگر هم ....
نگرفتی دگر از آن یوزر آزرده خبرهم ...
نکنی دیگر از آن روم گذر هم ....
بی تو اما به چه حالی من از آن روم گذشتم ......
پر از تمام دروغ هایی که نگفته ام !!!
و پس انداز کرده ام ...
می دانم ...
که در تورمِ صداقتِ مردمانِ راستگو ،
قیمتشان هر روز کمتر می شود ...می سپارمش ،
به دنج ترین گوشه ی زیر زمین خانه ی پدری ...
باشد که سالها بعد ،
آن هنگام که صداقت ،
نقلِ محفلِ کودکانِ زائیده ی خیانت است ،
سمساری ، با انصاف ،
دروغ های صادقانه ام را ،
به قیمت نگاه لیلی ،
خریدار باشد
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |