سفارش تبلیغ
صبا ویژن


تنهایی

هفت سین
سین اول سلام،
سلام به بهار و باران و یاران،
سلام به پاکی چشمه‌ساران.

سین دوم سحر،
سحر که مرغ می‌خواند.
سحر که آوازش را سپیدار بلند می‌داند.

سین سوم سادگی،
ساده باشیم.
مثل بنفشه کنار جوی،
با پاکی هم‌کاسه باشیم.

سین چهارم سرود،
سرود شقایق و شعر و شور
سرود پرواز به دور.

سین پنجم سپید،
دست‌مان سپید، قلب‌مان سپید
مثل پرنده‌ای که به آسمان پرید.

سین ششم سفر،
سفر با پر سیمرغ در صبح روشن
به سرزمین آب و گل نسترن.

سین هفتم سلام
دوباره سلام
سلام به صبح و سپیده و سحر
سلام به پرواز و پر

نویسنده مجتبی


تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net


نوشته شده در پنج شنبه 88/12/27| ساعت 12:55 صبح| توسط یلدا| نظرات ( ) |

باز هفت سین سرور
ماهی و تنگ بلور
سکه و سبزه و آب
نرگس و جام شراب
باز هم شادی عید
آرزوهای سپید
باز لیلای بهار
باز مجنونی بید
باز هم رنگین کمان
باز باران بهار
باز گل مست غرور
باز بلبل نغمه خوان
باز رقص دود عود
باز اسفند و گلاب
باز آن سودای ناب
کور باد چشم حسود
باز تکرار دعا
یا مقلب القلوب
یا مدبر النهار
حال ما گردان تو خوب
راه ما گردان تو راست
باز نوروز سعید
باز هم سال جدید
باز هم لاله عشق
خنده و بیم و امید

عید شما مبارک


تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net

جشن است که نوروز به پا خاسته است.شادی و سعادت جهان ان تو باد.از هر دو جهان فقط تو را می خواهم


تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net

نوروز پاسداشت عشقهای کوچکی است که زنده مانده اند و روز تعظیم در برابر عشق های بزرگی که عظمت را کوچک می دانند.پس به تو در نوروز سلام می کنم که بزرگترین عشق این کوچکی

تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net

نوروز این رفاقت را نگاهبانی می کند که باور کنیم قلبهامان جای حضور دوستانمان هستند

تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net

سال نومی شود.زمین نفسی دوباره می کشد.برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره...من...تو...ما...کجا ایستاده اییم.سهم ما چیست؟..نقش ما چیست؟...پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟...زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و ...سال نو مبارک ...چون همیشه امیدوار وسال نومبارک...
سال نومی شود.زمین نفسی دوباره می کشد.برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره...من...تو...ما...کجا ایستاده اییم.سهم ما چیست؟..نقش ما چیست؟...پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟...زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و ...سال نو مبارک ...چون همیشه امیدوار وسال نومبارک...

تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net

چه افسانه ی زیبایی... زیباتر از واقعیت .. راستی مگر هر شخصی احساس نمیکند که نخستین روز بهار گویی نخستین روز آفرینش است؟


***نوروز مبارک***


تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net


نوشته شده در پنج شنبه 88/12/27| ساعت 12:48 صبح| توسط یلدا| نظرات ( ) |

مرگ رنگ
مرغ معما

دیر زمانی است روی شاخه ی این بید
مرغی بنشسته کو به رنگ معماست.
نیست هم آهنگ او صدایی ، رنگی.
چون من در این دیار ، تنها ، تنهاست.
گرچه درونش همیشه پر زهیاهوست ،
مانده بر این پرده لیک صورت خاموش.
روزی اگر بشکند سکوت پر از حرف ،
بام و در این سرای می‌رود از هوش.
راه فرو بسته گرچه مرغ به آوا ،
قالب خاموش او صدایی گویاست.
می‌گذرد لحظه ‌ها به چشمش بیدار،
پیکر او لیک سایه ـ روشن رؤیاست.
رسته ز بالا و پست بال و پر او .
زندگی دور مانده: موج سرابی.
سایه‌اش افسرده بر درازی دیوار.
پرده ی دیوار و سایه : پرده ی خوابی.
خیره نگاهش به طرح های خیالی.
آن چه در آن چشم ‌هاست نقش هوس نیست.
دارد خاموشی اش چون با من پیوند،
چشم نهانش به راه صحبت کس نیست.
ره به درون می‌ برد حمایت این مرغ:
آنچه نیاید به دل ، خیال فریب است.
دارد با شهر های گمشده پیوند:
مرغ معما در این دیار غریب است

سهراب سپهری

 

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری دوم www.pichak.net کلیک کنید


نوشته شده در جمعه 88/12/21| ساعت 11:28 عصر| توسط یلدا| نظرات ( ) |

سحری بود و هنوز،
گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود .
گل یاس،
عشق در جان هوا ریخته بود .
من به دیدار سحر می رفتم
نفسم با نفس یاس درآمیخته بود .

می گشودم پر و می رفتم و می گفتم : (( های !
بسرای ای دل شیدا، بسرای .
این دل افروزترین روز جهان را بنگر !
تو دلاویز ترین شعر جهان را بسرای !

آسمان، یاس، سحر، ماه، نسیم،
روح درجسم جهان ریخته اند،
شور و شوق تو برانگیخته اند،
تو هم ای مرغک تنها، بسرای !

همه درهای رهائی بسته ست،
تا گشائی به نسیم سخنی، پنجرهای را، بسرای !
بسرای ... ))

من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می رفتم !

در افق، پشت سرا پرده نور
باغ های گل سرخ،
شاخه گسترده به مهر،
غنچه آورده به ناز،
دم به دم از نفس باد سحر؛
غنچه ها می شد باز .

غنچه ها می رسد باز،
باغ های گل سرخ،
باغ های گل سرخ،
یک گل سرخ درشت از دل دریا برخاست !
چون گل افشانی لبخند تو،
در لحظه شیرین شکفتن !
خورشید !
چه فروغی به جهان می بخشید !
چه شکوهی ... !
همه عالم به تماشا برخاست !

من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم !

دو کبوتر در اوج،
بال در بال گذر می کردند .

دو صنوبر در باغ،
سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند .
مرغ دریائی، با جفت خود، از ساحل دور
رو نهادند به دروازه نور ...

چمن خاطر من نیز ز جان مایه عشق،
در سرا پرده دل
غنچه ای می پرورد،
- هدیه ای می آورد -
برگ هایش کم کم باز شدند !
برگ ها باز شدند :
ـ « ... یافتم ! یافتم ! آن نکته که می خواستمش !
با شکوفائی خورشید و ،
گل افشانی لبخند تو،
آراستمش !
تار و پودش را از خوبی و مهر،
خوشتر از تافته یاس و سحربافته ام :
(( دوستت دارم )) را
من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام !

این گل سرخ من است !
دامنی پر کن ازین گل که دهی هدیه به خلق،
که بری خانه دشمن !
که فشانی بر دوست !
راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست !

در دل مردم عالم، به خدا،
نور خواهد پاشید،
روح خواهد بخشید . »

تو هم، ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو !
این دلاویزترین حرف جهان را، همه وقت،
نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو !
« دوستم داری » ؟ را از من بسیار بپرس !
« دوستت دارم » را با من بسیار بگو !

(فریدون مشیری )
نویسنده :مجتبی
Reply With Quote

نوشته شده در سه شنبه 88/12/18| ساعت 1:4 صبح| توسط یلدا| نظرات ( ) |



زنی را می شناسم من
که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پر شور است
دو صد بیم از سفر دارد

زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه

سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست

زنی را می شناسم من
که می گوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته
کجا او لایق آنست

زنی هم زیر لب گوید
گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟

زنی آبستن درد است
زنی نوزاد غم دارد
زنی می گرید و گوید
به سینه شیر کم دارد

زنی را با تار تنهایی
لباس تور می بافد
زنی در کنج تاریکی
نماز نور می خواند

زنی خو کرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان
تمام سهم او اینست
نگاه سرد زندانبان

زنی را می شناسم من
که می میرد ز یک تحقیر
ولی آواز می خواند
که این است بازی تقدیر

زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند


زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
ز مردم می کند مخفی
که یک باره نگویندش
چه بد بختی چه بد بختی

زنی را می شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می خندد و گوید
که دنیا پیچ و خم دارد

زنی را می شناسم من
که هر شب کودکانش را
به شعر و قصه می خواند
اگر چه درد جانکاهی
درون سینه اش دارد

زنی می ترسد از رفتن
که او شمعی ست در خانه
اگر بیرون رود از در
چه تاریک است این خانه

زنی شرمنده از کودک
کنار سفره ی خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری
و من تکرار خواهم کرد
سرود لایی لالایی

زنی را می شناسم من
که رنگ دامنش زرد است
شب و روزش شده گریه
که او نازای پردرد است

زنی را می شناسم من
که نای رفتنش رفته
قدم هایش همه خسته
دلش در زیر پاهایش
زند فریاد که بسه

زنی را می شناسم من
که با شیطان نفس خود
هزاران بار جنگیده
و چون فاتح شده آخر
به بدنامی بد کاران
تمسخر وار خندیده

زنی آواز می خواند
زنی خاموش می ماند
زنی حتی شبانگاهان
میان کوچه می ماند

زنی در کار چون مرد است
به دستش تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد
فراموشش شده دیگر
جنینی در شکم دارد

زنی در بستر مرگ است
زنی نزدیکی مرگ است

سراغش را که می گیرد
نمی دانم؟
شبی در بستری کوچک
زنی آهسته می میرد

زنی هم انتقامش را
ز مردی هرزه می گیرد
....
زنی را می شناسم من
 

نوشته شده در سه شنبه 88/12/18| ساعت 12:58 صبح| توسط یلدا| نظرات ( ) |

در افسانه ها آمده روزی که خداوند جهان را آفرید فرشتگان مقرب را به بارگاه فرا خواند

و از آنها خواست تا برای پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند. یکی از فرشتگان به خدا

گفت: آن را در زیر زمین مدفون کن. فرشته دیگری گفت: آن را در زیر دریاها قرار بده.

سومی گفت : راز زندگی را در کوهها قرار بده . ولی خداوند فرمود : اگر من بخواهم به

گفته های شما عمل کنم فقط تعداد کمی از بندگانم قادر خواهند بود آن را بیابند . در

حالی که من میخواهم راز زندگی را در دسترس همه بندگانم قرار بدهم. در این هنگام

یکی از فرشتگان گفت:فهمیدم کجا ای خدای مهربان راز زندگی را در قلب بندگانت قرار

بده. زیرا هیچکس به این فکر نمی افتد که برای پیدا کردن آن باید به قلب و درون خودش

نگاه کند.

و خداوند این فکر را پسندید.
نوشته شده در دوشنبه 88/12/17| ساعت 1:11 صبح| توسط یلدا| نظرات ( ) |

خدایا 
احساس می کنم زود عادت می کنم و گاهی به اشتباه اسم آنرا دوست داشتن می گذارم. 
 
خدایا... 
می ترسم از اینکه به گناه کاری که نفسم آنرا صحیح می خواند و دلم از آن می ترسد و عقلم به آن شک دارد، در آتش بی مهری ات بسوزم. 
 
خدایا... 
می دانم تمام لحظه هایم با توست. می دانم تنها تویی که مرا فراموش نمی کنی. می دانم که اگر بارها فراموشت کنم، ناراحتت کنم و برنجانمت، باز می گویی برگرد. می دانم؛ همه اینها را می دانم، ولی نمی دانم چه کنم؛ نفسم مرا به سویی می کشد و عقلم حرفی دیگر می زند و دلم در این میانه مانده. 
خدایا... 
تو بگو چه کنم. تو نشانم بده راهی که بهترین است. 
خدایا... 
می دانم تو همیشه با منی ، ولی تنهایم مگذار؛ یا شاید بهتر باشد بگویم: نگذار تنهایت بگذارم.  
خداوندا.. 
من از تنهایی و برگ ریزان پاییز، من از سردی سرمای زمستان، 
من از تنهایی و دنیای بی تو می ترسم. 
خداوندا... 
من از دوستان بی مقدار، من از همرهان بی احساس، 
من از نارفیقی های این دنیا می ترسم. 
خداوندا... 
من از احساس بیهوده بودن، من از چون حبابِ آب بودن، 
من از ماندن چون مرداب می ترسم. 
خداوندا... 
من ازمرگ محبت، من از اعدام احساس به دست دوستان دور یا نزدیک می ترسم. 
خداوندا... 
. من از ماندن می ترسم 
خداوندا... 
من از رفتن می ترسم  
خداوندا... 
من از خود نیز می ترسم 
خداوندا... 
پناهم ده 

 

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری دوم www.pichak.net کلیک کنید


نوشته شده در شنبه 88/12/15| ساعت 2:26 صبح| توسط یلدا| نظرات ( ) |

   1   2      >

قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت