تنهایی
بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش
را از نگاهش می توان خواند
کاش برای حرف زدن
کاش قلبها در چهره بود
نیازی به صحبت کردن نداشتیم
و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
دنیا را ببین...
بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!
بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن
بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه
بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم
بزرگ شدیم تو خلوت
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه
بچه بودیم همه رو ?? تا دوست داشتیم
بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی
بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن
بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که
اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه
کاش هنوزم همه رو
به اندازه همون بچگی ?? تا دوست داشتیم
بچه که بودیم اگه با کسی
دعوا میکردیم ? ساعت بعد از یادمون میرفت
بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم
بزرگ که شدیم حتی ??? تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه
بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود
بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم
بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی
بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم... هیچ کس
نمی فهمد
بچه بودیم دوستیامون تا نداشت
بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره
بچه که بودیم بچه بودیم
بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ؛ دیگه همون بچه هم نیستیم
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |