تنهایی
باز هم شب فرا رسید ستاره ها را می نگرم گویی قصد خودنمایی دارند نه، ممکن نیست نه، کار من نیست دقایقی چند به آن ها نگاه می کنم به حوض داخل حیاط خیره می شوم درون زلالی آب ناگهان چشمم به نوری می افتد بار دیگر رو به آسمان می کنم خدای من، نه، رصد این ستاره خسته ام نمی کند هوا کم کم روشن می شود آری، به انتظار خواهم نشست نزدیک ظهر شده نه، حتی خورشید هم نمی تواند جای آن ستاره را برایم پر کند نزدیک غروب شده گرچه زمین را از ظلمت رها می کند باز هم یک دسته ستاره در آن گوشه از آسمان تجمع کرده و چشمک می زنند کنار حوض رفتم و به آب خیره شدم آری، همان ستاره است شاید برای دیدن آن ستاره باید ابتدا به این آب زلال نگاه کنم تا دیدگانم پاک شوند باز ساعتها به آن ستاره خیره می شوم باز هم صبح در راه است اما، نه، یادم نبود که غیر ممکن وجود ندارد دیگر نیاز نیست منتظر شب بمانم
چه آسمان قشنگی
آسمانی پر از ستاره
همه در یک جا جمع شده اند
و چشمک می زنند
شروع به شمردن ستاره ها می کنم
هرچه سعی می کنم نمی توانم
یکبار دیگر از نو شروع می کنم
نمی توانم این همه ستاره را در خاطرم بگنجانم
اما از نگاه کردن به آن ها خسته می شوم
چه آب زلالی
چهره آسمان درون زلالی آب به خوبی پیداست
گویا ستاره ای از ظلمت شب خود را در زلالی آب مخفی کرده
در آن گوشه از آسمان ستاره ای را می بینم که خلوت کرده
در تمام عمرم ستاره ای به این زیبایی ندیده بودم
چه درخششی
قلم و زبانم از وصف زیبایی این ستاره ناتوانند
ساعت ها به آن ستاره خیره می شوم
بی آنکه مژه بر هم زنم
دیگر نزدیک های صبح شده
بیم آن دارم که آن ستاره با طلوع خورشید غروب کند
و آن ستاره خود را در روشنایی روز مخفی می کند
هر چه سعی می کنم، نمی توانم آن ستاره را ببینم
اما شب دوباره فرا خواهد رسید
ساعت ها انتظار
چه انتظار شیرینی
خورشید چه نوری از خود نشان می دهد
تمام آسمان را روشن کرده
اما وقتی به آن خیره می شوم چشمانم ناراحت می شوند
خورشید کم کم جای خودش را با ماه عوض میکند
آسمان تاریک می شود
اما ماه همچون چراغی آسمان شب را روشن نگاه می دارد
گرچه به پای خورشید نمی رسد
ولی سعی بر این دارد که ظلمت و تاریکی بر زمین حاکم نشود
اما آسمان را نمی تواند
هوا کمی تاریک تر می شود
ستاره ها کم کم نمایان می شوند
پس ستاره من کجاست؟
چرا امشب نیامد؟
ساعتی دیگر به انتظار نشستم
اما نیامد
ناگهان در زلالی آب، باز آن ستاره را دیدم
سریع رو به آسمان کردم
ولی تا دقایقی پیش آنجا نبود
نمی دانم چه حکمتی در کار است
همانند دیشب آن ستاره را در زلالی این آب یافتم
چه حکمت زیبایی
برای دیدن زیبایی ها باید نگاه زیبایی داشته باشم
چه زیبایی ای، چه نوری
نه، نمی توانم حتی یک لحظه از آن چشم بردارم
و هوا در حال روشن شدن
نمی خواهم حتی یک لحظه از ستاره ام چشم بردارم
یک لحظه صبر کن ببینم
گویا نزدیک ظهر است
چه موقع خورشید طلوع کرد؟
آن ستاره آنقدر مرا جلب خود کرد که طلوع خورشید را متوجه نشدم
بس که زیباست
حال که خورشید در آسمان است
پس چگونه آن ستاره را در آسمان می بینم
این غیر ممکن است
آری، من دیشب نگاه خود را شستم
برای دیدن زیبایی ها به نگاه زیبا نیاز است
ورنه هر انسانی چشم دارد
خیالم آسوده شد
اکنون هر موقع که اراده کنم، می توانم آن ستاره زیبا را ببینم
چون این شب نبود که آن ستاره را به من نشان داد
زلالی و پاکی نگاهم بود که مرا با آن ستاره آشنا کردآری،
همین است عشق پاک
و آن ستاره تا ابد تک ستاره قلب من باقی خواهد ماند
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |